خاطراتی از شهید کاوه
سنگر ناقص
بچه ها دست بکار شدند و شب نشده کار سنگر فرماندهی را تمام کردند، اتفاقا همان موقع هم محمود از جلسه قرارگاه برگشت، رفت و سنگر را دید ، وقتی از داخل سنگر بیرون آمد گفت: اینجا که ناقصه ، با تعجب گفتم: کجاش ناقصه،
گفت: برو نگاه کن می بینی، رفتم و چهار چشمی همه ی چیز ها را نگاه کردم، هر چه که لازمه ی یک سنگر فرماندهی است آنجا بود ، برگشتم و گفتم: به نظر من که نقصی نداره ، رفت و از داخل ماشین قابی بیرون آورد و به من داد؛ توی تاریکی شب به دقت نگاه کردم، دیدم عکس حضرت امام است، دوزاری ام جا افتاد که نقص چیست ، محمود گفت: سنگر فرماندهی که عکس امام نداشته باشد، ناقص است.
راوی:علی صلاحی
از میان لاله ها صحبت می کنم
هر روز رأس ساعت معین به دیدگاه رفته، هر آنچه را که می دیدیم ثبت می نمودیم و اطلاعات را با روزهای قبل مقایسه می کردیم. محمود دوربین قویی داشت که با آن، می توانستیم حتی سنگرهای کمین و سیم های خاردار را هم به خوبی مشاهده کنیم. یک روز وقتی در حال ثبت اطلاعات بودیم، محمود را دیدم که دوربین را روی یک نقطه متمرکز کرده است. به صورتش نگاه کردم، سرخ شده بود و قطرات اشک بر روی گونه هایش می غلتید. فهمیدم که چشمش به پیکر شهدایی افتاده که در بالای ارتفاع 2519 جا مانده بودند. با صدای محزون و لرزان گفت: «کی می شود برویم و شهدا را بیاوریم؟ وقتی آن ها را می بینم از زنده ماندنم بیزار می شوم.» شب دوم عملیات کربلای 2 محمود به همراه بچه ها به خط رفته بود. شب سختی بود و منجر به عقب نشینی بچه ها شد. وقتی گردان برگشت، محمود بینشان نبود. شهیدان قله 2519، محمود را نزد خود نگه داشته بودند. او از همانجا پر کشیده بود. هنوز صدای او را در آخرین تماسی که داشت، یادم هست گفت: «از بین لاله ها صحبت می کنم.»
راوی: مهدی الهی