مجنونان حق

مجنونان حق

گاه عشق آمد که رجعت به اصل
گاه یاد راهیانِ راه وصل
یاد یعنی یک تلنگر یک نگاه
یاد یعنی غصه و غم پیش از آه
یاد یعنی خاطرات دوستان
ذکر گل های غریب بوستان
یاد یعنی عشق یعنی زندگی
یاد یعنی از خودت شرمندگی
می توان بایاد بر غم چیره شد
بر عروج مهربانی خیره شد
می توان بایاد تا افلاک رفت
تا جوار لحظه ادراک رفت
یاد این پاکان چراغ راه ماست
در طریق عاشقی همراه ماست



برای جست و جو در مطالب وبلاگ،از کادر زیر استفاده نمایید***
آخرین تحلیل ها

۱۷ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


خسته از مدرسه برگشتم . در خانه را که باز کردم ، صدایی که از داخل به گوش می رسید مرا شگفت زده کرد. سراسیمه به داخل رفتم . دیدم دوپسرم،حسین و محمد با یکدیگر دعوایشان شده و در حال جیغ و فریادهستند.در این حال تلویزیون هم با صدای بلند روشن بود. دخترم سلما کهاز آن دو بزرگتر بود سعی می کرد برادرانش را ساکت کند ؛ ولی موفقنمیشد. من که وارد شدم آنها را ساکت و تلویزیون را خاموش کردم . تقریباآرامشی در خانه پدیدار شد. در این لحظه متوجه شدم که عباس در خانهاست و در گوشه ای از اتاق مشغول نماز خواندن. من از اینکه عباس درخانه بود و بچه ها اینطور شلوغ می کردند ناراحت شدم. پس از پایان نماز از او پرسیدم :شما در خانه حضور دارید و بچه ها این طور خانه را به هم می ریزند؟! او با مظلومیت تمام از من عذرخواهی کرد؛ولی من با شناختی که از عباس داشتم دریافتم که شکایتم بی مورد بوده است؛ چون عباس در آن موقع آنچنان غرق در نماز بوده ، که از همه اتفاقاتی که در اطرافش می گذشته بی اطلاع بوده است.

  • رهرو شهدا
  • ۰
  • ۰

 بسمه تعالی

زندگینامه شهید بزرگوار

سرتیپ بابایی



نام : عباس بابایی

نام پدر : اسماعیل

تولد : ۱۴ آذر ۱۳۲۹

محل تولد : قزوین

راه یابی به دانشکده خلبانی نیروی هوایی : ۱۳۴۸

اعزام به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : ۱۳۴۹

بازگشت به ایران : ۱۳۵۱

فرماندهی پایگاه هشتم هوایی اصفهان (ارتقاء از درجه سروانی به درجه سرهنگ دومی) : ۷/۵/۱۳۶۰

معاون عملیات نیروی هوایی تهران (ترفیع به درجه سرهنگ تمامی) : ۹/۹/۱۳۶۲

افتخار به درجه سرتیپی : ۸/۲/۱۳۶۶

تاریخ شهادت : ۱۵ مرداد ۱۳۶۶

محل دفن : گلزار شهدای قزوین

طول مدت حیات : ۳۷ سال

نحوه شهادت : اصابت گلوله به پیکرش در حین انجام عملیات برون مرزی

شهید عباس بابایی، بزرگ مردی که در مکتب شهادت پرورش یافت ؛ مجاهدی که زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. مرد وارسته ای که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و کرامت بود، رزمنده ای که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره ی خویش. از آن زمان که خود را شناخت کوشید تا جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود. از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بی باک.


  • رهرو شهدا
  • ۰
  • ۰

 وصیت نامه شهید بهنام آذرباد



بسم الله الرحمن الرحیم، در زمانی که تاریکی همه جا را فرا گرفته و ظلمت 

بر نور پیروزی پیدا نمود باید چراغ یا چراغهایی روشن نمود تا انسانهای دربند 

را از ظلمات به روشنایی هدایت کرد و انگاه که سفیر گلوله‌های دشمن 

سکوت مرگباری را بر جامعه توحید می‌شکند برمن و توست که به پا خاسته 

و با سلاحهای ایمان، دهان و قلب دشمن را شکافته و نور را در جهان جهل 

و کفر پرتو افکنیم. اینک دشمنان اسلام و عروسکهای امپریالسیم 

وصهیونیسم در جنوب کشور عزیزمان و علیه اسلام به پا خواسته اند و در 

برابر آن ایستاده اند، زهی خیال خام، مگر اینها نمی‌دانند که جنگ با خدا را 

آغاز کرده‌اند خداوندا به نام تو و به نام مستضعفین، به سوی دشمن رفته و 

هیچ هراسی ندارم زیرا شهادت آرمان من است و در راه خدا کشته شدن 

آرزوی من است خدایا این حربه ناقابل را از من در مقابل شهدای صدراسلام 

چون حسین از من بپذیر و مرا جزء شهدای اسلام قرار بده خدایا پیام امام را 

از یاد نخواهم برد که فرمودند اگر بکشی جزء حسینیان خواهی بود و اگر 

کشته شوی هم جزء حسینیان خواهی بود به امید پیروزی.

پدر و مادر عزیزم را سلام می‌رسانم و امیدوارم که برایم عزاداری نکنید زیرا 

عروسی من بود پس خیال کنید که دارید پسرتان را داماد می کنید کلیه 

دوستان و همرزمان عزیزم را آرزوی شهادت برایشان می‌نمایم.

در پایان از کلیه دوستان ، خویشان، آشنایان طلب آمرزش و بخشش 

می‌نمایم به خصوص از پدر و مادر عزیزم.


  • رهرو شهدا
  • ۰
  • ۰


دونفری تا بهشت!


یادم هست در پتروشیمی عراق توی منطقه شلمچه خطی بود که نه خاکریز داشت نه سنگری. عراقیها بچه ها را با تیر مستقیم می زدند. یک روز این مسئله را با حسن در میان گذاشتند و گفتند: یک ماه است می خواهیم تو پتروشیمی یک خاکریز بزنیم ولی کسی داوطلب نمی شود چون خیلی خطرناک است. حسن در آن جلسه چیزی نگفت. فردای بعد از نماز هرچه گشتم پیدایش نکردم. یکی از راننده های لودر هم غیبش زده بود. حسن نیروهایش را خیلی خوب می شناخت. می دانست چه کاری از چه کسی ساخته است. بعداً معلوم شد نصف شب رفته سراغ راننده لودر که مورد اطمینانش بود و گفته بود: حاضری با هم تا بهشت بریم؟ راننده لودر هم گفته بود : چرا که نه؟ هر دو با هم می روند خط و شروع می کنند به خاکریز زدن. وقتی برگشتند سرتا پایشان خاکی بود و فقط چشمهایشان از شادی برق می زد.

راوی: برادر شهید

  • رهرو شهدا
  • ۰
  • ۰


بسم الرب النور

زندگینامه شهید والامقام

حسن آقاسی زاده شعر باف



حسن آقاسی زاده شعرباف در اول فروردین ماه سال 1338 در مشهد 

مقدس به دنیا آمد. از کوچکی علاقه زیادی به شرکت در مجالس مذهبی 

داشت. به همین خاطر اکثر مسائل رساله حضرت امام خمینی را حفظ 

بود. در زمان اوج گیری انقلاب به علت توزیع اعلامیه های امام (ره) در میان 

مردم، توسط ساواک بازداشت شد.

او که دوران تحصیل را با نمرات عالی گذرانده بود، با پیشنهاد آموزش و 

پرورش و با کسب اجازه از نماینده امام در قم جهت ادامه تحصیل عازم 

کانادا شد و با رتبه ای عالی موفق به دریافت کارشناسی ارشدمهندسی 

راه و ساختمان و پل سازی در دانشگاه «تورنتو» گردید. آقاسی زاده در 

کانادا فعالیت چشمگیری در انجمن اسلامی دانشجویان مسلمان داشت. 

در سال 1361 به ایران بازگشت و وارد نهاد مقدس سپاه شد. وی به دلیل 

و ابراز شایستگی در معاونت فنی و مهندسی قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه

 پاسداران مشغول انجام وظیفه شد، پس از مدتی مأمور تأسیس 

قرارگاههای «صراط المستقیم و خاتم الانبیاء» گشت.

آقاسی زاده از ابتدای ورود به جبهه تا هنگام شهادت در 2400 پروژه 

کوچک و بزرگ از خط مقدم تا عقبه شهرها، شرکت داشت. وی در تاریخ 

بیست و هشتم مهرماه سال 1366 ندای حق را لبیک گفته به دیدار یزدان 

. مزار پاکش در صحن حرم مطهر امام رضا(ع) قرار دارد. از این شهید 

آقاسی سه فرزند به یادگار مانده است .


  • رهرو شهدا
  • ۰
  • ۰

خاطراتی از شهید کاوه



سنگر ناقص


بچه ها  دست بکار شدند و شب نشده کار سنگر فرماندهی را تمام کردند، اتفاقا همان موقع هم محمود از جلسه قرارگاه برگشت، رفت و سنگر را دید ، وقتی از داخل سنگر بیرون آمد گفت: اینجا که ناقصه ، با تعجب گفتم: کجاش ناقصه،

گفت: برو نگاه کن می بینی، رفتم و چهار چشمی همه ی چیز ها را نگاه کردم، هر چه که لازمه ی یک سنگر فرماندهی است آنجا بود ، برگشتم و گفتم: به نظر من که نقصی نداره ، رفت و از داخل ماشین قابی بیرون آورد و به من داد؛ توی تاریکی شب به دقت نگاه کردم، دیدم عکس حضرت امام است، دوزاری ام جا افتاد که نقص چیست ، محمود گفت: سنگر فرماندهی که عکس امام نداشته باشد، ناقص است.

راوی:علی صلاحی

  • رهرو شهدا
  • ۰
  • ۰

بسم الرب الشهدا و الصدیقین

بچه کردستان"شهید محمود کاوه"





تاریخ تولد :1340
تاریخ شهادت : 1365/16/11
محل تولد :خراسان /مشهد 
طول مدت حیات :25
محل شهادت :قله 2519 حاج عمران
مزار شهید :بهشت رضا(ع)

سال 1340 در مشهد الرضا (ع)، خانواده مؤمن و معتقد کاوه صاحب پسری شدند که او را 

محمود نامیدند و از همان کودکی برای تربیت دقیق و پرورش خصائص اسلامی در وجودش تلاش 

بسیار نمودند. پدر محمود از کسبه متعهد مشهد به شمار می‌آمد و با روحانیون مبارزی چون آیت 

الله خامنه‌ای، شهید هاشمی‌ نژاد و شهید کامیاب در ارتباط بود. دوران دبستان به پایان رسید و 

علاقه شدید پدر به مکتب اسلام باعث شد که محمود به ادامه تحصیل در حوزه علمیه تشویق

 شود. او همزمان تحصیلات دوره راهنمایی و دبیرستان را نیز ادامه داد. با اوج‌گیری جریانات 

انقلاب، او که جوانی با نشاط و مذهبی بود، فعالیت‌های مبارزاتی خود را آغاز 

کرد و در طی این مسیر از راهنمایی‌های آیت الله خامنه‌ای بسیار استفاده نمود. محمود جزو اولین

 افرادی بود که به سپاه پاسداران در مشهد مقدس پیوست و پس از گذراندن یک دوره شش ماهه 

چریکی، به آموزش نظامی‌ دیگر برادران سپاه و بسیج پرداخت. چندی بعد برای حفاظت از بیت 

شریف امام (ره) به خدمت ایشان حاضر شد و در مدت شش ماه توشه پر باری از سیره عملی آن 

حضرت ذخیره نمود. حمله متجاوزان آغاز شد و کاوه ماندن را تاب نیاورد، پس خود را به جبهه 

شوش رساند و به یاری شهید چمران شتافت. به دنبال عملیات نیروهای سپاه در محورهای 

مختلف کردستان و همزمان با تشکیل تیپ ویژه شهدا (به فرماندهی شهید کاظمی‌)، محمود به 

عنوان فرمانده عملیات این تیپ، برگزیده شد. آوازه تیپ شهدا و فرمانده عملیات آن تا به آنجا 

رسیده بود که افراد ضد انقلاب دستگیر شده می‌گفتند: «فرماندهان ما تأکید کرده‌اند که اگر با 

نیروهای تحت امر شخصی به نام «کاوه» مواجه شدید، مقابل آن‌ها نایستید و فرار کنید.» او پس 

از شهادت شهیدان کاظمی‌، گنجی‌زاده و محمد بروجردی در سال 1362 فرماندهی تیپ را به 

عهده گرفت. محمود کاوه، زندگی‌اش را وقف انقلاب کرده، خود را فرزند کردستان می‌نامید و با 

وجود تبلیغات سوء دشمنان و ضد انقلاب، مردم مهاباد با شنیدن خبر شهادتش، پای برهنه پیکر او

 را بر دوش گرفتند و بر سر و سینه زدند. روح بلند و آسمانی محمود در یازدهم شهریور ماه سال

 1365 در سن 25 سالگی، در عملیات کربلای 2 و در حالیکه پیشاپیش رزمندگان بر قله 2516

 حاج عمران به سوی یاری دین خدا گام بر می‌داشت، رفیع‌ترین قله عشق و عرفان را فتح کرد

و تنها فرزندش «زهرا» را برای ما، در راه ماندگان، به یادگار گذاشت.

روحش شاد و یادش گرامی


  • رهرو شهدا